خاطره

  • ۰
  • ۰

دوران متوسطه دوم دوران شیرینی بود آخرین روز سال بود چهارشنبه معمولا زنگ ورزش و درس های راحتی داشتیم دو سه همکلاسی گوشی های خودشان را آورده بودند منم گوشی خودم را اورده بودم  تا اینکه مدیر مدرسه گوشی یکی از همکلاسی هامونو دید ازش گرفت و گفت تا پایان سال بهش نمیدم و اصرار گریه باز بهش نداد تا اینکه دنبال چاره بودیم گفتیم بیا زنگ بزنیم با صدای کلفت با او خرف بزنیم تا گوشی را تحویل دهد یکی از همکلاسی را بسیج کردیم که بهش زنگ بزنه زنگ زد و تغییر صدا داد مدیر مدرسه گوشی را برداشت جواب داد حرف زد اما مدیر از پنحره داشت نگاه میکرد آمد گوشی دوم را هم گرفت مارو میخواست تنبیه کنه ولی نکرد اما گفت گوشی هارو نمیدهم من گوشی خودم را جاساز کردم ندید و هیچ وقت هم خبردار نشد

  • آسیه بلوچ